آمد اما خستگی هایش خرابش کرده بود
برف رخسار نجیبم غصه آبش کرده بود
پرسش از من ،آه!اما سر به زیر و ساکت و...
لحظه های سخت دور از من جوابش کرده بود
بس که در شبهای سرد بی کسی بیدار ماند
لحظه ی دیدار اما شوق خوابش کرده بود
گفتگوی من ؛ وَ اما لرز لرز شانه هاش
دست عکاس و سکوتی که مجابش کرده بود
چهره اش غمبار،عکسش زار،گنگ؛
دوربین خاطراتی محو قابش کرده بود
پله ها را دو به دو افتان و خیزان آمد و ...
اشتیاقی سخت که پر اضطرابش کرده بود